كنش و واكنش متقابل ميان كشورها به سطح بالايي رسيده است. در اولين سالهاي هزاره سوم، ديگر بدون داشتن روابط با ديگر كشورها ادامه حيات براي هيچ واحدسياسي به طور معمول امكانپذير نيست (Baharcicek and Abdulghadir, 2001:6).
نظام جهاني، روابط مابين كشورها و همچنين ظهور بازيگران بين المللي بغير از كشورها، به درجه اي رسيده است كه نمي توان آن را با روابطي كه تنها چند دهه پيش بوده است، مقايسه نموشد. سياست خارجي نيز به همين ميزان اهميت پيدا نموده و عواملي كه سياست خارجي را ميسازند، بيشتر و با اهميت تر گشتهاند.
سياست خارجي، اصولا در مورد فعاليت هاي يك كشور در محيط و شرايط خارجي است. در همين ارتباط، سياست خارجي ميتواند يك استراتژي و يا برنامهاي از فعاليت ها تعريف شود كه توسط تصميم گيران يك كشور در برابر كشورهاي ديگر و يا نهاد هاي بين المللي انجام شده تا به اهدافي كه بنام منافع ملي آن كشور خوانده ميشود، برسند. سياست خارجي همچنين پروسه اي شامل اهداف مشخص، عوامل معين خارجي وابسته به اهداف فوق الذكر، توانايي كشور در رسيدن به نتايج مطلوب، توسعه يك استراتژي سودمند، اجراي استراتژي، ارزيابي و كنترل آن مي باشد.(Holsti, K. J, 1982) تصميم گيري در سياست خارجي عموما بنام كشور خوانده مي شود.لکن در حقيقت سياست خارجي، پروسه ايست از تصميم گيري و افرادي كه بنام تصميم گير مانند ساير امور كشور به نيابت از كشور و يا مردم تصميم مي گيرند. ( Frankle, Joseph;1970 ) بسياري از ناظران الگوي دولت عامل تصميم گيرنده را بطور مسلم بازيگراني مي دانند كه سيستم بين المللي را تشكيل ميدهند. اين بدان معني است كه عمل در سيستم بين المللي عادتا به دولتها نسبت داده مي شود. ولي اين دولت ها مجموعه اي از كاركنان دولتي هستند كه بجاي جوامع ملي خود و بنا به وظيفه اي كه برايشان اين جوامع معين كرده اند عمل مي كنند. ارزشها عناصري هستند كه بر روي كنش انسان تاثير دارند. هركسي سعي دارد كه ارزشهاي مورد قبول خود را به اهداف سياسي مشخصي منتقل نمايد و تصميم گيران در سياست خارجي نيز تلاش مي نمايند تا ارزشها و تجربيات خود را در تصميمات منعكس نمايند. و در همين زمان آنها تحت تاثير تعداد بي شماري از عوامل محيط داخلي و خارجي هستند ( (Bilton, and Kevin,1987 . اما در این میان برخی عناصر داری نقش ثابت، محوری و دارای ارزش تاریخی می باشند که در طول حیات سیاسی کشور نقش موثر خود را سوای ارده و تمایل تصمیم گیران ایفا نموده اند. بررسی ژئوپلیتیک و ملاحظات ژئوپلیتیک هر کشوری نمایانگر روند گرایش و تمایل آن واحد سیاسی در راستای حل معضل یا گسترش حوزه نفوذ برای کسب منافع دایم یا نسبتا با ثبات می باشد. از این منظر این نوع نگرش یک شبکه ژئوپلیتیک در هم پییچیده را ایجاد میکند که نادیده گرفتن آموزه های ائدولوژیک به عنوان یک اصل زیر بنایی و لایه ای ساختاری نقصی اساسی در بررسی ایجاد خواهد کرد.(کوهن ،1389)علی الخصوص در مورد کشورهایی که مدعی منادی یک دین یا آیین خاص و در نقش مدافع آن مخصوصا در مقیاس کلانند. سخنی گزاف نخواهد بود که یکی از تاثیرات عمده ژئوپلیتیک بر سیاست خارجی کشوری تلاش برای تغییر تم یا بستر غالب فرهنگی یا ایدئولوژیک منطقهای یا حتی تغییر در مقیاس کروی باشد. به نحوی که عوامل و شاخص های ناپایدار نا امنی ملی به شاخص های بالنسبه پایدار تبدیل شوند.اصول سیاست خارجی اسرائیل تا چه میزان منحصر بفرد است ؟ چه عواملی در ساخت این سیاست خارجی منحصر به فرد دخیل میباشند؟ نقش ژئوپلیتیک در ساختار سیاست خارجی این کشور چیست ؟ به نظر میرسد اسرائیل به عنوان یک مورد مطالعاتی خاص با استفاده از تمام ظرفیتهای نظامی ، اطلاعاتی ،اقتصادی ،جغرافیایی و ... سعی در همگون سازی امنیتی بافت منطقه ای جهت افزایش ضریب امنیت ملی خود دارد. آیا علی رغم تمامی شکافهای زبانی ، نژادی ، مذهبی و فرهنگی و ... که اسرائیل با همسایگان خود دارد و الزامات بر خاسته از شرایط منطقه ای ، این واحد سیاسی چه ملاحظات و چارچوبهایی را در سیاست خارجی خود اعمال میکند.
((مقاله در دست چاپ می باشد ))
نظرات شما عزیزان: